من هاشمی رفسنجانی هستم /آقای هاشمی بر من ولایت دارند

منطقه ما بهترین منطقه برای پسته است. منطقه هم وسیع است. تقریبا 100 کیلومتر در 4 کیلومتر. از این مقدار کل سهم خانواده هاشمی 60 هکتار است. بقیه‎اش همه برای مردم دیگر است. چند ده هزار باغ پسته است، ما 60 هکتار داریم که آن هم بین افراد تقسیم شده. من خودم 15 هکتار دارم.

محمد هاشمی متولد 1321 شهرستان بهرمان در استان کرمان است. از فعالیت‎‎های سیاسی‎ـ‎اجتماعی وی می‎توان به مشارکت فعال در نهضت اسلامی امام خمینی (ره) اشاره کرد که به دستگیری، تبعید و سپس زندانی شدن وی انجامید. محمد هاشمی بهرمانی از آن دست چهره‎‎هایی است که همواره خواسته یا ناخواسته زیر سایه نام برادر بزرگ‎تر خود اکبر هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است. مدت‌هاست به‌دنبال فرصتی برای انتشار این گفت‌وگو هستیم. این‌هفته به بهانه  جنجال‌های مستند «من روحانی هستم» ، فرصت را غنیمت شمردیم و به تفصیل  و  نحوه  برکناری محمد هاشمی توسط شورای نظارت بر صدا و سیما را  مرور کردیم. شایان ذکر است وی از سال 1363 تا 1373 رئیس سازمان صداوسیما بود و سپس مدتی در وزارت امور خارجه ایران مشغول شد. وی از سال 1375 تا دوره ششم، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. از فعالیت‌های حزبی وی می‌توان به عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران و عضو موسس حزب کارگزاران سازندگی اشاره کرد.

     آگاهی مردم درباره زندگی برادر شما بیشتر است. به عنوان برادر کوچک آیت‌الله هاشمی، درباره محیط تولد، زندگی و خانواده خودتان بفرمائید.

پدر بزرگ من در زمان کشف حجاب رضاخان ملعون از شهر به روستا هجرت کردند. به‌جهت اینکه در آن زمان مزاحم خانم‎ها می‎شدند و نمی‎گذاشتند با چادر از خانه بیرون بیایند به روستایی در فاصله 60 کیلومتری رفسنجان نقل مکان کردند. در آنجا برای رعایت مسائل شرعی بسیار راحت بودند و تصمیم گرفتند همان‌جا بمانند. پدر ما تحصیلات حوزوی داشتند و آدم خیلی متدینی بودند، اهل نماز شب و مستحبات بودند.

 

     درباه پدرتان بیشتر بگویید.

حاج میرزاعلی هاشمی. ایشان یک فلسفه داشتند که برای در امان ماندن فرزندان از آسیب‎‎های فرهنگی باید در نزدیکی‎‎های سن بلوغ فرزندان ذکورشان را راهی قم و تحصیل درس حوزوی کنند که ایمانشان به‎نحوی شکل بگیرد که دیگر آسیب‌پذیر نباشند. اولین برادرم که به قم آمدند همین آقای هاشمی رفسنجانی بودند که در 14 سالگی به قم آمدند. بعد از پایان سطح در درس آیت‎الله‌العظمی بروجردی و حضرت امام(ره)شرکت می‎کردند. پسران دوم و سوم هم بعد از ایشان به قم آمدند. بنده هم که فرزند آخر بودم بعد از آن‎ها و در 15 سالگی به قم آمدم.

 

     در آن سال‌ها برای یک جوان 15 ساله که تازه قدم به حوزه علمیه گذاشته، محیط قم چگونه بود؟

از زمان رضاخان حوزه علمیه خیلی لطمه خورده بود. محمدرضا فضا را مانند پدرش اداره نمی‎کرد. برخی سختگیری‎ها نبود. مجالس روضه و حوزه مجددا رشد کرده بودند. اما حوزه در مسائل سیاسی‌ـ ‌اجتماعی کمتر ورود پیدا می‎کرد. در آن سال‎ها دو جریان فکری ولی متفاوت که به مسائل روز می‎پرداختند در قم وجود داشت که این دو جریان هم‎زمان در قم شروع به‎کار کردند. یک جریان، با نشریه‌ای که داشت به‎عنوان «مکتب اسلام» شناخته می‎شد و عمدتا از شاگردان یا انصار و اعوان آیت‎الله شریعتمداری بودند. ایشان به‎عنوان مرجعی روشنفکر شناخته می‎شدند. در تهران و قم شایع بود که نهضت آزادی ایشان را از قم به تهران آورده است. آقایان مکارم، سبحانی، خسروشاهی و... نشریه مکتب اسلام را راه انداختند که انتشار آن به‎صورت ماهیانه بود. این نشریه بیشتر به مسائل جوانان و مسائل اجتماعی روز می‎پرداخت. در کنار این جریان فکری یک جریان فکری دیگری راه افتاد که «مکتب تشیع» نام داشت. کسانی که در مکتب تشیع فعالیت می‎کردند عمدتا شاگردان امام(ره)، از قبیل آقایان هاشمی، دکتر صالحی (فرزند مرحوم آیت‎الله صالحی کرمانی)، مهدوی، دکتر آیت‌اللهی، دکتر باهنر و... بودند. این گروه بیشتر به بحث‎‎های تاریخی و تطبیق آن با مسائل روز می‎پرداختند. جنبه سیاسی «مکتب تشیع» قوی‎تر از «مکتب اسلام» بود. من به‎واسطه حضرت اخوی در کانون مکتب تشیع قرار گرفتم که دفاتر پیش‌فروش این مجلات باعث ایجاد شبکه‎ای در سطح کشور شده بود. بعد‎ها که مبارزات امام شروع شد و نهضت اسلامی اوج گرفت، این‎ها امکان خیلی خوبی برای توزیع اعلامیه امام، رساله امام و بقیه موارد لازم برای نهضت بود. اخوی من از شاگردان خیلی خوب امام بودند. امام خیلی به ایشان علاقه‎مند بودند. رابطه‎شان هم با هم خیلی خوب بود؛ به‎گونه‎ای که امام گاهی برای شام و ناهار، منزل ایشان تشریف می‎آوردند. فروردین سال 40 آیت‎الله بروجردی فوت کردند و مردم به‎دنبال مرجع می‎گشتند. یک تعدادی از آقایان هم بودند ولی امام حاضر نبودند اسم‌شان به‎عنوان مرجع برده شود. به شاگردانشان گفته بودند اصلا اسم من را نبرید.

 

     در آن برهه چهره‎‎های شاخص برای مرجعیت چه کسانی بودند؟

در قم چهار نفر بودند. آیت‎الله‌العظمی مرعشی نجفی، آیت‎الله‌العظمی شریعتمداری، آیت‎الله‌العظمی گلپایگانی و آیت‎الله‌العظمی میلانی که در مشهد بودند ولی رساله‎شان در قم هم توزیع می‎شد. آیت‎الله قمی و آیت‎الله اراکی هم مطرح بودند ولی آیت‎الله اراکی اهل رساله نبودند ولی از لحاظ علم، تقوا و تدین جایگاه ویژه‎ای داشتند. در تهران هم آیت‎الله خوانساری مطرح بودند. در بحث لایحه ایالتی‌ـ‌ ولایتی امام موضع خیلی تندی گرفتند. دولت عقب‌نشینی کرد. از آن زمان شاگردان امام بر بحث مرجعیت امام تاکید و تلاش داشتند. امام هم در آن زمان حاشیه‎ای بر عروه‌الوثقی نوشتند و حاضر شدند رساله بدهند. بعد از سخنرانی عاشورا آمدند و امام را دستگیر کردند. می‎خواستند ایشان را اعدام کنند. 50 نفر از علمای بلاد در شهر ری جمع شدند و آنجا بیانیه‎ای صادر کردند که امام را مرجع بلامنازع اعلام کردند. با این کار طبق قانون مشروطه، نمی‎توانستند علمایی در این تراز را اعدام کنند و امام هم از زندان آزاد شدند. در این قضیه هم آقای هاشمی تلاش بسیار زیادی کردند تا علمای بلاد را به تهران بیاورند.

 

     مباحثی درباره کمک‌های مالی خانواده هاشمی به انقلاب وجود دارد. کمک‎‎های مالی آقای هاشمی و خانواده شما چگونه بود؟

خانواده ما در آن منطقه جزو افراد مرفه بود. نه در رفسنجان؛ در روستای خودمان. پدر ما به افرادی که مراجعه می‎کردند کمک می‎کرد. وضع مالی ما آن‎چنان نبود ولی امکانات اولیه را داشتیم. این توان را داشتند که فرزندانشان را به قم بفرستند. آقای هاشمی هم که به قم آمدند، امکاناتی را فراهم کردند، یک سری زمین را در قم و تهران به کمک آقای تولیت تهیه کردند. در حقیقت یکی از کار‎های آقای هاشمی این بود که زندگی خانواده افرادی را که در زندان بودند تامین می‎کردند. ما برادر بزرگ‎تری داشتیم که از آقای هاشمی هم بزرگ‎تر بودند. ایشان پسر اول خانواده بودند.

 

     با جمله اخیر شما، می خواهم برگردیم به سئوال اول که درباره خانواده شما پرسیده بودیم.تعداد و ترتیب اعضای خانواده شما چگونه بود؟

ما 13 اولاد بودیم از یک پدر و مادر. چهار تا از اولاد‎ قبل از 5‎ـ‎6 سالگی مرحوم شدند. پنج تا پسر بودیم، چهار تا دختر. سه تای اول اولاد دختر بودند. چهارم این برادرمان حاج قاسم که عرض کردم. پنجم آشیخ اکبر، ششم یک دختر، هفتم هم محمود آقا که وزارت خارجه بودند. هشتم احمد که مس سرچشمه کار می‎کرد و بازنشسته شده‎اند. نهمین هم من بودم. حاج قاسم روحانی نبودند. یعنی درس طلبگی نخوانده بودند. ولی وقتی به قم آمدند و اخوی هم زندان بودند ایشان متصدی کمک به خانواده زندانیان بودند. ساواک هم شناسایی‎اش کرده بود. در بین راه تهران قم زیاد تردد می‎کرد. با شناسایی ساواک یک کامیون به ایشان زد و مرحوم شدند. امکانات مالی خانواده ما خوب بود. ایشان به خانواده‎‎های زندانی‎ها کمک می‎کرد. طلاب هم معمولا وضع‌شان خوب نبود. با مقام معظم رهبری هم در سنین جوانی آشنا شده بودند در زمانی که من هنوز آمریکا نرفته بودم و آقای هاشمی را هم به تهران تبعید کرده بودند. در تهران خیابان ایران یک خانه دو طبقه گرفته بودند. یک طبقه‎اش را به خانواده مقام معظم رهبری اختصاص داده بودند. آقای هاشمی و آقای خامنه‌ای، با هم مصداق این حدیث بودند که در زمان ظهور، جیب افراد با هم فرقی ندارد. رابطه این‎ها این‎گونه بود. دقیقا مثل خانواده‎شان با هم رفتار می‎کردند. تا قبل از رهبری این دو خانواده رابطه‎شان با هم بسیار نزدیک بود. بسیاری از اعیاد، مناسبت‎ها و جمعه‎ها یا اخوی منزل آقای خامنه‎ای بودند یا بالعکس. متاسفانه در سال‎های اخیر شیطنت‎ها باعث جدایی شده است. یک سری از مواردی که اتفاق افتاد، هیچ‌کس توقع نداشت. قضایایی که در حرم امام برای آقای هاشمی اتفاق افتاد. عده‎ای حرفی زدند. احمدی‎نژاد آن‎گونه رفتار کرد. ایشان حرفی نزدند و سکوت کردند. آقای هاشمی صبر و تحمل کردند.

 

     دلیل صبر ایشان چیست؟

آقای هاشمی یک متدین به‌معنای واقعی است. دلیل صبر ایشان، ایمان بالایشان است.

 

     فکر می کنید دلیل حواشی‌ای که اطراف خانواده شما وجود دارد چیست؟

شایعات زیاد، تبلیغات منفی. کم علیه خانواده ما شایعه پراکنی نکرده‌اند. آقای هاشمی هم به اسلام، هم به ائمه، هم به قیامت فوق‌العاده معتقدند. الان تفسیر ایشان را ببینید. کم‌نظیر است اگر نگوییم بی‎نظیر است. تفسیر ایشان را برخی می‎بینند و می‎گویند مگر آقای هاشمی سواد تفسیر هم دارند؟ من خودم که صداوسیما بودم، در بحث القاب، عده‎ای دنبال این بودند که حجت‎الاسلام را بکنیــم حجـــت‎الاســلام‌والمسلمیـــن، حجت‎الاسلام‌والمسلمین را بکنیم آیت‎الله. پدر ما را در می‎آوردند. یکبار به ما دستور دادند که آقای هاشمی را بگویید آیت‎الله.