سلام
من هیچ وقت عادت ندارم تو وبلاگ یادداشت از خودم بزارم یعنی اصلا وقتش را نمیکنم ولی الان واقعا جا خوردم و شوکه شدم و حس عجیبی دارم گفتم شاید این حس را به شما هم منتقل کنم خالی از لطف نباشه
تو زندگی روزمره هر از چندگاهی می شنوم یا میبینم که یه جوون به رحمت خدا رفته باشه و لی نمیدونم چرا امشب خیلی جا خوردم
داشتم مسابقه تلویزیونی یک دو سه چهار را می دیدیم .قسمت اول فینال بود و یکی از شرکت کنندگان هم یک جوون 19 ساله خوش تیپ با استعداد
وقتی شنیدم که این جوون با ایست قلبی نیمه شب از دنیا رفته واقعا جا خوردم
چرا من نوعی یک درصد فقط یک درصد احتمال نمیدم که این اتفاق هم ممکنه واسه من بیفته
مرگ که فقط واسه پیرمردها و پیرزن ها نیست
این بنده خدا هم مثل من ? من هم مثل اون چه فرقی داریم؟ ما هر روز یک صبح تا شب بدون یاد مرگ زندگی میکنیم و لی اگه هر روز هر صبح تا شب با این فکر زندگی کنیم که ممکنه امشب نوبت مرگ من باشه خودم را عرض میکنم خیلی از کارهایی که انجام دادم را به هیچ وجه انجام نمی دادم
من گنه کار غافل از مرگ تو زندگی دنباله چی دارم میگردم؟ نه خداییش دنبال چی؟
کنار پل بزرگمهر بودیم یکی از دوستام گفتش ببین از روی این پل همه دارن رد میشن هیشکی وای نمیسه اصلا جای واستادن نیست درسته؟ گفتم بله
بعد گفتش حکایت ما مردم این زمونه تو دنیا مثل کسیه که بیاد و وسط این پل چادر بزنه و بخواد موندگار شه....
شادی روح این جوون هم هرکی این پست را خوند یه صلوات بفرسه