4 سال قبل، وقتی کاندیدای محبوبمان با 24 میلیون رأی رئیس جمهور شد، سخت طالب آن بودیم که شادی کنیم
دوست داشتیم به خیابان بیائیم و خستگی یک انتخابات داغ و پر تنش را از تن به در کنیم
اما وقتی به خیابان آمدیم
جز آتش و دود و اعتراض چیزی ندیدیم
شیشه خیابانها را شکستید و به مردم و نظام تهمت زدید و همه قواعد سیاسی و
انسانی را زیرپا گذاشتید و ما «فقط» نظاره میکردیم
آمدیم برای شادی دلهای دوستانمان «بوق» بزنیم؛ اما دیدیم که بوق زدن به نماد اعتراض تبدیل شد
شادی رأی آوردن کاندیدای محبوبمان را به زهر تبدیل کردید و در جلوی چشم ما،
رأی ما را «دروغ» خواندید...
این خاطرات در ذهنم رژه میروند وقتی میبینم شما را که حالا، با شور و شعف وصف ناشدنی
به خیابانها آمدهاید؛ شاد هستید و بوق و سوت و کف میزنید
ما فرصت شادی کردن را از شما نمیگیریم؛ این پیروزی گوارای وجودتان باد...
بغضم میگیرد وقتی یاد 4 سال قبل و مظلومیت نظام میافتم
حسرت آن روزها و شادی نکرده خود را نمیخورم؛ اما نمیتوانم آه نکشم.