این جملات از دل برآمده از زبان شهیدی است که عاشقانه زیستن را آموخت و با رفتی عاشقانهتر، راه را به همه نشان داد. این کلامهای نورانی و معطر را بارها و بارها باید خواند و به آنها اندیشید؛ باید خواند و در آنها نگریست و بعد ... .
این عاشقانهها را بسیجی عارف، شهید «حسین بیدخ» در اوان جوانی نوشته است. این عارف شهید در دوم فروردین 1361 در عملیات فتحالمبین به آسمان حضرت دوست نقب زد؛ او هنگام شهادت، نوزده سال داشت.
1ـ هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید، برای عدهای مرگ گلوبند زیبایی است بر گلوی دختران و برای عدهای مرگ خاری است در گلو که هرگز پایین نمیرود.
شگفت حال انسانهایی که میدانند میمیرند و میدانند در پای میز محاکمه به بند کشیده خواهند شد، اما باز نشستهاند و دست روی روی دست، میخورند.
2ـ زیاد مخواب که فردا سال ها باید زیر خاک بخوابی، زیاد مخور که برای خوردن وقت هاست، زیاد مخند که دلیلی برای خندیدن نیست.
3ـ پس از یک عمر حساب نکردن، حال باید حساب پس داد؛ حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحاسَبوا. دیگر چارهای نیست جز گریه، گریه به حال خویش و گذشتههایی که هرگز به عقب برنمیگردد.
گناهانی که تا ابد وسیله شکنجه روح تو شده، دیگر هیچ چارهای نیست، جز دعا که خداوندا، با عدلت با من رفتار نکن که جز آتش جهنم نصیبم نیست، با عفوت از من گذر که به جز عفو تو امیدی نیست.
4ـ زندگی چند صباحی بیش نیست و نیامده میگذرد؛ آنچنان سریع میگذرد که رود به دریا می پیوندد.
چنان زندگی کن که فرداها برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.
5ـ خدایا! ای مهربانترین مهربانان؛ ای عزیزترین عزیزانم! ای زیباترین زیبا رویان؛ ای پاکترین پاکان! ای نوید دهنده و برپا کننده! ای همیشه زنده! ای میراننده! ای سریع الرضا! ای کاشف البلا! ای گذرنده! به هر نحو میخواهی مرا بکش بکش؛ به هر گونه میخواهی مرا ببر؛ اگر یک بار به مرگم راضی نیستی، زندهام کن، باز مرا بکش. حاضرم؛ راضیم. تنها یک چیز از تو میخواهم، ای عزیز! از من بگذر