گفته بودی با کلیدت باز هر در می کنی
ظرف صد روز نخستین وضع بهتر می کنی
گفته بودی با وجود گردش سانتر فیوژ
چرخ دنیای مرا قدری روانتر می کنی
از حقوق خلق می گفتی نمی پنداشتم
با سخنرانی عوام خلق را ... می کنی(!)
این که می گویی که من سرهنگ و افسر نیستم
با همه خوشمزگی توهین به لشکر می کنی
در هنر گفتی که ارزش ها دگر معیار نیست
مجرمان را با وفاداران برابر می کنی
با وجود جلوه بر محراب و منبر از چه رو
چون به خلوت می روی آن کار دیگر می کنی...؟
اتّهام بی سوادی بر رقیبان می زنی
شیخ با این حرف ها در مملکت شر می کنی
ثروت اندوزان همه برگرد تو پروانه اند
جیره ی یارانه ی ما را تو کمتر می کنی..!
در خطر افتاده امنیت از آن روزی که تو
فتنه گر ها را سوار اسب کشور می کنی
در جواب مردم دلواپس میهن پرست
خرج از نام عظیم الشان رهبر می کنی
آن عزیز مردم محروم اینک رفته است
از چه بدگویی به آن مرد دلاور می کنی؟!
هر کجا آمد جوانی در مدیریت پدید
آن نهال یاس را با داس پر پر می کنی!!
هجو می گوید یگانه این که ما مچّکریم
چون که فروردین گل ها را تو آذر می کنی..!