سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
نویسندگان
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز :30
  • بازدید دیروز :7
  • کل بازدید :567714
  • تعداد کل یاد داشت ها : 204
  • آخرین بازدید : 103/1/9    ساعت : 11:52 ع

شهدای گمنام همان یوسفان گمگشده‌ای هستند که بی نام و نشان از بیابان‌های تفتیده مناطق عملیاتی دفاع مقدس به شهرها بازگشته‌اند

شهید گمنام حقیقتی آسمانی است که برای شناخت او باید آسمانی شوی و به همین دلیل است که در روایات، آنان را «مجهولون فی الأرض و معروفون فی السماء» می‏خوانند، یعنی گمنام در زمین و نام‏دار در آسمان؛ مزار شهید گمنام هم، هم‏چون فانوس پرفروغی، راه‏گم‏کردگان دریای پرتلاطم این دنیا را به ساحل نجات و هدایت می‏خواند و نور امید را بر دل‏های کشتی‏شکستگان اقیانوس معنویت می‏تاباند.



ادامه مطلب...



      

   

مادربعد از شنیدن صدای پسرش از پشت تلفن فریاد زد:شهیدان زنده اند الله اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...
 
خاطره ای که خواهید خواند مربوط است به خانم «مینا نظامی» که وی در دوران دفاع مقدس از جمله پرستارانی بودند که به مجروحان و رزمندگان رسیدگی می کردند. 

خانم نظامی خاطره یکی از آن روزها را این گونه تعریف می کند: « ما مجروح دیگری داشتیم که اهل نهاوند بود. این رزمنده روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود و گذشته و مشخصاتش را به یاد نمی آورد. از طرفی به خانواده او گفته بودند که فرزندشان شهید شده است. 

ما با او خیلی صحبت می کردیم، بلکه به حرف آید و از کسالت در بیاید. گاهی که به مجروحان دیگر سر کشی می کردم او را با خودم می بردم تا دیگران هم با او حرف بزنند. من نام «علی» را برایش انتخاب کرده بودم و جالب اینکه بعدا فهمیدم نامش علی است.
 
البته نامش «علی محمد» بود که علی صدایش می کردند. کم کم او یک شماره تلفن یادش آمد و گفت: «شماره مغازه است. بگویید همودم خانم –مادرش- بیاید.» 

شیفت عصر و نزدیک اذان مغرب بود که رفتم و شماره را به اپراتور دادم و خواهش کردم بگیرد. به سختی ارتباط برقرار شد و صحبت کردم. فهمیدم چند روز قبل مراسم چهلمش را هم برگزار کرده اند! وقتی گفتم از بیمارستان تهران زنگ می زنم و مریضی با این مشخصات دارم و اسم مادرش همدم است، مغازه دار شوکه شده، با عجله رفت تا مادرش را صدا کند.
 
از پشت گوشی صدای یک خانم با لهجه روستایی به گوش می رسید که می گفت: «می دانم که می خواهند بگویند که پسرت شهید شده.» بعد با عصبانیت شروع به صحبت کرد. هر چه می گفتم، انگار صدایم را نمی شنید. مرتب می گفت:«علی محمد من شهید شده!» 

به او گفتم: «مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر ... واقعا پسر تو زنده است، می خواهی با او صحبت کنی؟»بعد علی گوشی را گرفت و یکی، دو کلام که حرف زدگوشی را به من داد. گوش دادم. مادرش با خوشحالی فریاد می زد: «شهیدان زنده اند الله اکبر، تلفن می زنند الله اکبر...» و جالب تر اینکه اطرافیان او هم این شعار را تکرار می کردند.»
لبخند بزن بسیجی




      

***فیلتر شکن جدید***
آی بدو بدو تا فیلترش نکردند دشمنای فلان فلان شده!!!
***فیلتر شکن جدید***
با این فیلتر شکن می تونید هر جای آسمون و زمین که خواستید سرک بکشید!!!
***فیلتر شکن جدید***
این فیلتر شکن به صورت رایگان عرضه می شه و هیچ وجی دریافت نخواهد شد!!!
***فیلتر شکن جدید***
برای دریافت این فیلتر شکن باید تقاضا داده شود!!!
***فیلتر شکن جدید***
این فیلتر شکن قابلیت عبور از انواع موانع و فیلتر ها رو داره!!!
***فیلتر شکن جدید***
از قابیلت این فیلتر شکن این است که می توانید هر لحظه با خودتون حملش کنید!!!
***فیلتر شکن جدید***
راستی یادم رفت اسمشو بگم :proxyshohada30
که اسم فارسیش همون فیلتر شکن شهداست!!!
مشـــــــــــــــــــــــــــخصات :
* می شه باهاش همه فیلتر ها و پرده های ظلمانی که با گناه پدید اومده را از بین برد!!!
*فرقش با فیلترشکن هایی که بعضی ها دنبالشن اینه که اونا  فیلتر و پرده های حیا و عصمت رو میدرند و این ...
*راستی مشتری این فیلترشکن بیشتره یا اون ؟!!
*من که میگم این!!! چرا؟ چون فکر میکنم خوب توی وب سایت ها و وبلاگ ها تبلیغ نشده!!! والا کدوم اشرف مخلوقات عاشق سیر و سلوک توی آسمون ها نیست و دلش می خواد افسار قوای شهوانیش دست شیطان رجیم باشه؟!!!
جهت دانلود به مزار شـــــــــــــــــــــهدا مراجعه بفرمایید
...

 





      

سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی‌شد. ده‌ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعارگویان به طرف‌مان می‌آمدند. پیشاپیش آنان، علی سوار شانه‌های یک درجه‌دار سبیل‌کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می‌داد و عراقی‌ها هم با دستور او شعار می‌دادند: پرسپولیس هورا، استقلال...

به گزارش سایت ساجد ، اوود امیریان، از نویسندگان توانمند ادبیات مقاومت است. نویسنده ای که در بخش طنز دفاع مقدس از خود آثار فاخری به جای گذاشته است. بیان این خاطره به‌معنای حمایت از تیم خاصی نیست؛ بلکه بازگو‌کردن خاطره طنزی است که ما را به یاد شادی‌های زمان جنگ بیندازد:

شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می‌شدند. من و دوستم «علی ناهیدی» از یک هفته قبل از عملیات با هم حرف نمی‌زدیم. شاید علتش خیلی عجیب و غریب باشد. ما سر تیم‌های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوای‌مان شد! من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی. یک هفته قبل از عملیات، در سنگر طبق معمول داشتیم با هم کرکری می‌خواندیم و از تیم‌های مورد علاقه‌مان حمایت می‌کردیم که بحث‌مان جدی شد. علی زد به پروین و یک نفس گفت:

ـ شیش، شیش، شیش تایی‌هاش!

منظور او از حرف، یادآوری بازی‌ای بود که پرسپولیس شش تا گل به استقلال زده بود. من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم. بعد هم قهر کردیم و سرسنگین شدیم.

حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات، دیگر علی را ندیده بودم. دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می‌کردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد و نکند بدجوری مجروح شده باشد. ای خدا، اگر چیزیش شده باشد، من جواب ننه باباش را چی بدهم.

دیگر داشتم رسماً گریه می‌کردم که یک هو دیدم بچه‌ها می‌خندند و هیاهو می‌کنند. از سنگر آمدم بیرون و اشک‌هایم را پاک کردم. یک‌هو شنیدم عده‌ای با لهجه فارسی‌دار شعار می‌دهند که:

پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!

سرم را چرخاندم به طرف صدا. باورم نمی‌شد. ده‌ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعارگویان به طرف‌مان می‌آمدند. پیشاپیش آنان، علی سوار شانه‌های یک درجه‌دار سبیل‌کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می‌داد و عراقی‌ها هم با دستور او شعار می‌دادند:

پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!

باور کنید بار اول و آخر در عمرم بود که به این شعار، حسابی از ته دل خندیدم و شاد شدم.

دویدم به استقبال. علی با دیدن من از قلمدوش درجه‌دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد. تندتند صورتش را بوسیدم. علی هم صورتم را بوسید و خنده‌کنان گفت: می‌بینی اکبر، حتی عراقی‌ها هم طرفدار پرسپولیس هستند!

هر دو غش‌غش خندیدیم. عراقی‌ها که نمی‌دانستند دارند چه شعاری می‌دهند، با ترس و لرز همچنان فریاد می‌زدند: پرسپولیس هورا، استقلال سوراخ!






      

این جملات از دل برآمده از زبان شهیدی است که عاشقانه زیستن را آموخت و با رفتی عاشقانه‌تر، راه را به همه نشان داد. این کلام‌های نورانی و معطر را بارها و بارها باید خواند و به آنها اندیشید؛ باید خواند و در آنها نگریست و بعد ... .

  این عاشقانه‌ها را بسیجی عارف، شهید «حسین بیدخ» در اوان جوانی نوشته است. این عارف شهید در دوم فروردین 1361 در عملیات فتح‌المبین به آسمان حضرت دوست نقب زد؛ او هنگام شهادت، نوزده سال داشت.

1ـ هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید، برای عده‌ای مرگ گلوبند زیبایی است بر گلوی دختران و برای عده‌ای مرگ خاری است در گلو که هرگز پایین نمی‌رود.

شگفت حال انسان‌هایی که می‌دانند می‌میرند و می‌دانند در پای میز محاکمه به بند کشیده خواهند شد، اما باز نشسته‌اند و دست روی روی دست، می‌خورند.

2ـ زیاد مخواب که فردا سال ها باید زیر خاک بخوابی، زیاد مخور که برای خوردن وقت هاست، زیاد مخند که دلیلی برای خندیدن نیست.

3ـ پس از یک عمر حساب نکردن، حال باید حساب پس داد؛ حاسِبوا قَبْلَ اَنْ تُحاسَبوا. دیگر چاره‌ای نیست جز گریه، گریه به حال خویش و گذشته‌هایی که هرگز به عقب برنمی‌گردد.

گناهانی که تا ابد وسیله شکنجه روح تو شده، دیگر هیچ چاره‌ای نیست، جز دعا که خداوندا، با عدلت با من رفتار نکن که جز آتش جهنم نصیبم نیست، با عفوت از من گذر که به جز عفو تو امیدی نیست.

4ـ زندگی چند صباحی بیش نیست و نیامده می‌گذرد؛ آنچنان سریع می‌گذرد که رود به دریا می پیوندد.
چنان زندگی کن که فرداها برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.

5ـ خدایا! ای مهربان‌ترین مهربانان؛ ای عزیزترین عزیزانم! ای زیباترین زیبا رویان؛ ای پاکترین پاکان! ای نوید دهنده و برپا کننده! ای همیشه زنده! ای میراننده! ای سریع الرضا! ای کاشف البلا! ای گذرنده! به هر نحو می‌خواهی مرا بکش بکش؛ به هر گونه می‌خواهی مرا ببر؛ اگر یک بار به مرگم راضی نیستی، زنده‌ام کن، باز مرا بکش. حاضرم؛ راضیم. تنها یک چیز از تو می‌خواهم، ای عزیز! از من بگذر

 





      


پیامهای عمومی ارسال شده

+ به ما هم سری بزنید