یک مقامی بالاتر از مقام ایمان هست، ایمان که الحمدلله خداوند لطف کرده همه ی شما از ایمان بهره مندید، خدا را قبول دارید، قیامت را قبول دارید، امامت را قبول دارید. اما اگر بخواهید این ایمان حفظ بشود، این ایمان بارور بشود، ایمان ثمر بدهد، به نتیجه برسد، یک عنصر دیگری باید به ایمان اضافه بشود. آن عنصر را باید پیدا کنید. اگر آن عنصر به ایمان اضافه بشود، علاوه بر این که اصل ایمان را حفظ می کند هر روز این ایمان شکوفاتر می شود، هر روز بالنده تر می شود واِلا هر روز باید منتظر خطر باشیم. ایمان یک عنصری است که خیلی برایش دندان تیز می کنند، مورد طمع واقع می شود. این طور نیست که به راحتی بشود حفظش کرد. اصلش در خطر است. اگر آن عنصر هم نباشد خیلی زود می تواند از بین برود. «یا ایها الذین امنوا امنوا». معلوم است یک مقام بالاتری هست تا بشود ایمان را حفظ کرد. دوستان عزیز! آن عنصر، عنصر جهاد است.


عنصر جهاد! اگر به ایمان اضافه شود، ایمان راکد نخواهد بود، ایمان عقبگرد نخواهد داشت، خطرات را پشت سر خواهد گذراند. هر روز هم نو خواهد بود. اگر این عنصر به ایمان اضافه نشود، یواش یواش کهنگی این ایمان را خواهد گرفت. روزمرگی انسان را در خودش فرو خواهد برد. چون زندگی مثل باتلاق است. مثل باتلاق شما بخواهید یا نخواهید درونش فرو می روید. زندگی این طوری است. باتلاقی است که به تدریج هم می کشد، انسان احساس آرامش هم می کند. عجب! به چه آرامشی داریم می رسیم، همه چیز دارد درست می شود. آنچه که عنصری است که نمی گذارد انسان در این باتلاق فرو برود، یک کشتی بگوییم، هاورکرافت بگوییم، هرچه بگوییم آن عنصر جهاد است که قرآن به آن در آیات مختلف اشاره می کند که با جهاد می شود زندگی را از حالت روزمرگی درآورد. همیشه رو به جلو بود. این که امام صادق(ع) با چهار هزار شاگرد[یاور] ندارد، کسانی هستند که عنصر جهاد را ندارند. امام حسین(ع) در بین آن همه آدم هفتاد و دو نفر را پیدا می کند که عنصر جهاد را در وجود خودشان پدید آوردند و یا بقیه مطالبی که عرض کردم.


این عنصر را من فقط خواستم برای شما طرح بحث بکنم که این را برایش فکر بکنید و در زندگی خودتان به دنبال این باشید که به ایمان شما این عنصر اضافه بشود. این عنصر که اضافه شد آن وقت ایمان واقعاً هر روز زندگی انسان را طراوت می دهد، شادابی ایجاد می کند. همیشه انسان با نشاط است، هیچ وقت احساس پوچی به او دست نمی دهد. هیچ وقت احساس خستگی هم به او دست نمی دهد. بدن خسته می شود، بدن زخمی می شود، اصلاً شاداب است. این که می گویند چه کار کنیم زندگی شیرین بشود، همیشه انرژی مثبت و همیشه از زندگی لذت ببریم، هیچ راهی غیر از این ندارد. تمام دنیا را به کسی بدهند، زندگی اش شیرین نمی شود. ما چون نداریم فکر می کنیم اگر چند میلیارد گیرمان بیاید، چند تا عنوان و مقام و همه چیز زندگی درست بشود، پس وضع ما درست خواهد شد. قطعاً چنین چیزی وجود ندارد. تمام این کره ی زمین را به یک نفر بدهند، بعد از چند روز از حلاوت می افتد، تمام می شود. تمام کره ی زمین را بدهند، هرآنچه روی زمین هست، انسان خیلی بزرگ تر از این حرف هاست. هرچه روی این زمین هست به کسی بدهند، بعد از مدت کوتاهی برایش عادی می شود. می گوید در کره ی مریخ چه خبر است؟ برویم کره ی زهره، ببینیم از سیارات دیگر خبری می شود پیدا کرد یا نه؟ آنچه زندگی انسان را شیرین می کند عنصر جهاد است و از روزمرگی خارج می کند.

قسمتی از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین محمدیان، مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها در اولین دوره ی طرح ودیعه الهی – تابستان 1389. این سخنرانی در روز جمعه 26 شهریور در جمع شرکت کنندگان در اردوی زیارتی آموزشی مشهد مقدس ایراد شده است

مراقب باتلاق زندگی بدون جهاد باشید.

این ها همه اش مقدمه بود. دوستان! چون شما در سن و سالی هستید که سن و سال تصمیم گرفتن است. یک مقامی بالاتر از مقام ایمان هست، ایمان که الحمدلله خداوند لطف کرده همه ی شما از ایمان بهره مندید، خدا را قبول دارید، قیامت را قبول دارید، امامت را قبول دارید. اما اگر بخواهید این ایمان حفظ بشود، این ایمان بارور بشود، ایمان ثمر بدهد، به نتیجه برسد، یک عنصر دیگری باید به ایمان اضافه بشود. آن عنصر را باید پیدا کنید. اگر آن عنصر به ایمان اضافه بشود، علاوه بر این که اصل ایمان را حفظ می کند هر روز این ایمان شکوفاتر می شود، هر روز بالنده تر می شود واِلا هر روز باید منتظر خطر باشیم. ایمان یک عنصری است که خیلی برایش دندان تیز می کنند، مورد طمع واقع می شود. این طور نیست که به راحتی بشود حفظش کرد. اصلش در خطر است. اگر آن عنصر هم نباشد خیلی زود می تواند از بین برود. «یا ایها الذین امنوا امنوا». معلوم است یک مقام بالاتری هست تا بشود ایمان را حفظ کرد. دوستان عزیز! آن عنصر، عنصر جهاد است.


عنصر جهاد! اگر به ایمان اضافه شود، ایمان راکد نخواهد بود، ایمان عقبگرد نخواهد داشت، خطرات را پشت سر خواهد گذراند. هر روز هم نو خواهد بود. اگر این عنصر به ایمان اضافه نشود، یواش یواش کهنگی این ایمان را خواهد گرفت. روزمرگی انسان را در خودش فرو خواهد برد. چون زندگی مثل باتلاق است. مثل باتلاق شما بخواهید یا نخواهید درونش فرو می روید. زندگی این طوری است. باتلاقی است که به تدریج هم می کشد، انسان احساس آرامش هم می کند. عجب! به چه آرامشی داریم می رسیم، همه چیز دارد درست می شود. آنچه که عنصری است که نمی گذارد انسان در این باتلاق فرو برود، یک کشتی بگوییم، هاورکرافت بگوییم، هرچه بگوییم آن عنصر جهاد است که قرآن به آن در آیات مختلف اشاره می کند که با جهاد می شود زندگی را از حالت روزمرگی درآورد. همیشه رو به جلو بود. این که امام صادق(ع) با چهار هزار شاگرد[یاور] ندارد، کسانی هستند که عنصر جهاد را ندارند. امام حسین(ع) در بین آن همه آدم هفتاد و دو نفر را پیدا می کند که عنصر جهاد را در وجود خودشان پدید آوردند و یا بقیه مطالبی که عرض کردم.


این عنصر را من فقط خواستم برای شما طرح بحث بکنم که این را برایش فکر بکنید و در زندگی خودتان به دنبال این باشید که به ایمان شما این عنصر اضافه بشود. این عنصر که اضافه شد آن وقت ایمان واقعاً هر روز زندگی انسان را طراوت می دهد، شادابی ایجاد می کند. همیشه انسان با نشاط است، هیچ وقت احساس پوچی به او دست نمی دهد. هیچ وقت احساس خستگی هم به او دست نمی دهد. بدن خسته می شود، بدن زخمی می شود، اصلاً شاداب است. این که می گویند چه کار کنیم زندگی شیرین بشود، همیشه انرژی مثبت و همیشه از زندگی لذت ببریم، هیچ راهی غیر از این ندارد. تمام دنیا را به کسی بدهند، زندگی اش شیرین نمی شود. ما چون نداریم فکر می کنیم اگر چند میلیارد گیرمان بیاید، چند تا عنوان و مقام و همه چیز زندگی درست بشود، پس وضع ما درست خواهد شد. قطعاً چنین چیزی وجود ندارد. تمام این کره ی زمین را به یک نفر بدهند، بعد از چند روز از حلاوت می افتد، تمام می شود. تمام کره ی زمین را بدهند، هرآنچه روی زمین هست، انسان خیلی بزرگ تر از این حرف هاست. هرچه روی این زمین هست به کسی بدهند، بعد از مدت کوتاهی برایش عادی می شود. می گوید در کره ی مریخ چه خبر است؟ برویم کره ی زهره، ببینیم از سیارات دیگر خبری می شود پیدا کرد یا نه؟ آنچه زندگی انسان را شیرین می کند عنصر جهاد است و از روزمرگی خارج می کند.

روزی که چشمها باز شود . . .

این مثال را خدمتتان عرض کنم، یک حرکت دایره ای داریم، یک حرکت مستقیم. حرکت دایره ای حرکتی است که انسان دور خودش بچرخد. شماها ندید ولی شاید در تلویزیون بعضی وقت ها دیده باشید. آن وقتی که هنوز این آسیاب ها برقی نشده بود، خب آسیاب را با یک گاو، با یک اسب، با یک چنین حیواناتی می چرخاندند دیگر. یک حیوانی را می بستند که آن را می چرخاند. آن حیوان می دانید دیگر، از صبح تا شب باید در یک مداری بچرخد. چه اتفاقی می افتد؟ چهار دور، ده دور که بچرخد حالش به هم می خورد، تهوع پیدا می کند می افتد. می دانید چه کار می کردند؟ چشم هایش را می بستند. یک چیزی روی چشمش می انداختند. بیچاره هی راه می رود، هی راه می رود، می رود، می رود، خسته و کوفته، شب چشم را که باز می کنند می بیند که همان جاست که صبح حرکت کرده. هیچی! ولی چشمش را لطف کردند بستند.


آدم هایی که دور خودشان می چرخند. یعنی شکم و زیرشکم. هی می چرخند، می چرخند. حتماً باید چشم او را ببندی. خیلی از حقایق را دیگر باید نبیند. بالاخره یک روزی تمام می شود، چشم باز می شود.[می بیند] همان جایی است که بوده. در مورد حیوانات همان جاست. در مورد انسان ها خیلی پایین می رود. انسان برخلاف حیوانات هر دوری که می زند، این مدار اُفت دارد. هی پایین تر می رود. حیوانات در مدار خودشان می مانند. چون حیوانند دیگر، نمی فهمند دیگر، نفهمند. البته ما می گوییم نفهم، آن ها خیلی فهم خوبی دارند. حالا از نگاه ما، آن ها تنزل نمی کنند. همان جا [می مانند]. انسان هر دور که می زند، مدارش یک دور پایین می آید. این حرکت دایره ای این طوری است. انبیا آمدند حرکت مستقیم را -«اهدنا الصراط المستقیم»- راه مستقیم را نشان می دهند. راه مستقیم راه جهاد است. بدون جهاد انسان ناچار است به دور خود بچرخد. بعد می گوید: حاج آقا از نماز دیگر خسته شدم، اصلاً از نماز هیچ احساس لذت نمی کنم. بارها می آیند از این سوالات می پرسند، شما دیدید. نماز می خوانیم هیچ لذت نمی بریم. تصمیم گرفتیم قرآن را هر روز پنجاه آیه بخوانیم، چند روز اول می خوانیم بعد دیگر حال نداریم. به زور هم حالا چند روز می خوانیم بعد، روزه چند روز خوب می گیریم بعد حال نداریم. دعا همین طور، درس همین طور. چون آن عنصر اضافه نشده. اگر می خواهیم حرکت ما از حرکت دایره ای خارج بشود، حرکت رو به جلو باشد، تنها چیزی که این حرکت را ایجاد می کند حرکت جهادی است. عنصر جهاد باید به ما اضافه بشود، حالا دیگر در این مورد من بخواهم، می ترسم خسته تان کنم.

جهاد اصغر، جهاد کبیر، جهاد اکبر

چند نکته هم باید در این مورد اضافه خدمتتان عرض کنم.باید برای خودمان تعبیر کنیم زندگی جهادی یعنی چه؟ چون آنچه که در ذهن ماها از جهاد هست همان جنگ است و اگر کربلایی بود ما هم آرزویی داریم ای کاش حضور پیدا می کردیم، می رفتیم. غالباً از عنصر جهاد در ذهن ما جهاد نظامی هست. که آسان ترینش برای فهم این است.این خیلی آسان است. بالاخره دشمن مشخص، جبهه ی دوست مشخص، سلاح ها مشخص، همه چیز روشن است.این آسان ترینش است. اشکالی هم ندارد که ما با این عنصر جهاد را  ترسیم کنیم. حتی مقایسه کنیم. اما نمی شود که تمام زندگی همیشه بشود زندگی در میدان جنگ به آن معنی، هیچ وقت جنگ و جهاد این قدر که بنا نیست باشد، هر چند ده سال، چند صد سال یکبار از این اتفاقات می افتد. جهاد معنی اش خیلی بالاتر از این حرف هاست. در اسلام دو تا جهاد دیگر است.یکی جهاد معروف که شنیده اید جهاد اکبر که خیلی هم جهاد مهمی است. جهاد و مبارزه با نفس. «اعدا عدوّک نفسک التی بین جنبیک» دشمن ترین دشمن این نفسی است که در درون ماست. حالا چرا خدا این دشمن را درون ما گذاشته؟ آن یک بحثی است که از زیباترین بحث های معرفتی ماست که خدا چرا این نفس را در وجود ما گذاشته، آخر این دشمن را! یک دشمن خانه زاد را خدا درون ما گذاشته که حالا نمی خواهم وارد این بحث بشوم. خیلی بحث شیرینی است. بروید رویش فکر کنید خودتان هم به آن می رسید.


اما یک جهاد دیگری هم وجود دارد. آن که قرآن می گوید. آن جهاد نظامی در اصطلاح معرفتی ما جهاد اصغر است. جهاد نفس را هم که گفتم جهاد اکبر. قرآن می گوید جهاد کبیر هم داریم. خداوند در سوره ی فرقان می فرماید:«و جاهدهم به جهاداً کبیراً» جهاد کبیر، بین اکبر و اصغر یک جهاد کبیر وجود دارد. آن ضمیر "به" به قرآن برمی گردد. جاهدهم بالقرآن جهاداً کبیراً. به وسیله ی قرآن، قرآن یعنی کتاب هدایت، یعنی فرهنگ، فکر، اندیشه، مبانی معرفتی، قرآن ما یعنی این. جاهدهم. در این میدان جنگ و جهاد، مبارزه، پیکار با دشمنان با این قرآن باید بجنگی. این قرآن یعنی جهاد فرهنگی. وقتی می گویند با قرآن باید جهاد بکنی، این دیگر بعثی نیست که برو شمشیر بردار، شمشیر جهاد اصغر است. این که باید بروی نفست را تربیت کنی، نفست را مهار کنی آن هم جها اکبر است. اما یک جهاد دیگری هم وجود دارد به نام جهاد کبیر. این را به تفسیرش هم مراجعه کنید خوب است ببینید. آیه دقیقش حدود 52 این حدود است. سوره ی فرقان است. «وجاهدهم به جهاداً کبیراً». یک جهاد دیگری هم وجود دارد و آن جهاد کبیر جهاد فرهنگی، جهاد فکری، جهاد اندیشه ای. امروز عمده ی جهاد ما در این بخش است. غیر از آن جهاد اکبر هم در جای خودش محفوظ است. جهاد اکبر هم باید داشته باشیم.


اما این جهاد کبیر، این که امروز با آن مواجه هستیم و باید برایش برنامه ریزی کنیم که چگونه می توانیم  جهاد کبیر را انجام بدهیم. برای اینکه جهاد کبیر مشخص بشود، جبهه ی خودمان  را باید روشن بکنیم که در کجا هستیم، با چه کسی هستیم.تا جبهه ی ما مشخص نشود معنی جهاد مشخص نمی شود. این را درست تعریف بکنیم. مهم ترین کاری که فرهنگ غربی با مسلمان ها کرده این خط و خطوط را به هم ریخته. مرزها را به هم ریخته. تلاش آن ها به قدری در این زمینه با زیرکی همراه بوده و عمیق بوده، به قدری خط و خطوط را به هم ریخته اند وقتی مرز نباشد، مرزها فرو بریزد شما در همان میدانی بازی خواهید کرد که آن ها بخواهند،مرز قاطی شده.


این که می گویند عالمان دین مرزدارانند یعنی چه؟ در روایات ما هست که عالم دین مرزداری می کند. مرزها را می کشد معلوم می شود جبهه ی دوست کجاست، جبهه ی دشمن کجاست؟ما در جبهه هر وقت خط را گم می کردیم معمولاً بچه ها اسیر می شدند. غالب اسارت ها غیر از آن هایی که دشمن در بعضی موارد حمله کرده ، بسیاری از اسرای ما موقعی اسیر شدند که خط را گم کردند. متوجه نشدند که این طرف خودی است یا آن طرف، رفتند در دل دشمن و اسیر شدند. کار دشمن به هم ریختن مرزهاست. هرچه مرز به هم ریخته شود ما سردرگم می شویم و در زمینی که آن ها تعریف می کنند بازی می کنیم. کار عالمان دین این است که مرزها را مشخص کنند. مشخص کنند مرز این است. این طرف خودی است آن طرف غیر خودی است. این که این همه به ما القا کرده اند این خودی و غیرخودی غلط است. چرا خط کشی می کنید؟ حالا شماها این دوره را ندیدید. ما حدود ده سال پیش دعوای مهممان در عرصه ی فضای سیاسی فرهنگی این بود که ما خودی و غیرخوی داریم یا نداریم؟ یک عده می گفتند این حرف ها چیست شما چرا دارید ملت را خط کشی می کنید؟ ما اصلاً ملت را خط کشی نمی کردیم، ملت که همه خودی اند. بعد همان ها بدترین غیرخودی را ملت می دانستند. وقتی می رسید با ملت برخورد کنند کاملاً غیرخودی بودند ولی شاید الآن یک جست و جویی در نشریات حدود ده سال پیش بکنید، بیش ترین مقالات را می توانید پیرامون خودی و غیرخودی پیدا کنید و این که می گفتند شما حق ندارید بگویید ما خودی و غیرخودی داریم، همه خودی اند. بعد ما فهمیدیم خودی که آن ها می گویند یعنی دشمن و ما با همیم. غیرخودی هم داریم آن نیروهای مدافع و ارزشی غیرخودی می شدند. این هم تاکید بر اینکه  ما خودی و غیر خودی نداریم. یک دوره ای بود. اصلاً باورش برای شما سخت است این قدر بیایند مقاله بنویسند که ما خودی و غیرخودی نداریم. بعد همان هایی که این حرف ها را زدند خیلی راحت با دشمن های ملت رفتند، همین الآن رفتند در همان جا زندگی می کنند. حالا اسم هایشان در شأن مجلس نیست که بیاورم. همان هایی که این حرف ها را می زدند الآن دقیقاً یا در انگلیسند یا در آمریکا. بیشترشان رفته اند آن جا.یک روز در کشور [می گفتند] خودی و غیر خودی یعنی چه؟ همه خودی اند. یعنی چه؟ می خواهند مرزها را در هم بشکنند. مرزها که به هم می ریزد دیگر دشمن راحت می تواند در قسمت خودی بیاید.خودی هم اشتباه کند در قسمت غیرخودی برود. لذا ما اگر بخواهیم جهاد کبیر را انجام دهیم خط و خطوط ما باید جدا باشد. معلوم بشود که ما در کدام جریان هستیم. حالا این بحث شخصیت جریانی را که ما همه داریم وارد بشوم ولی بالاخره بخواهیم باید معلوم بشود که ما در کدام جریانیم.

یا لیتنا ...

این موضوعی که همه ی ما و همه ی شما به عنوان یک شعار حفظیم ، «کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا»بعضی ها گفتند سند ندارد، این جمله از معصوم نیست.می شود یک جلد کتاب ادله آورد که این حرف، حرف درستی است. در منابع ما آنقدر آیه، روایت و مستندات تاریخی دارد که این خلاصه ی یک نگاه معرفتی عمیق توحیدی است. البته بعضی مطالب به قدری قوی و عمیق است که سند برایش نقل نمی کنند.این قدر روشن است. شما الآن بخواهید بگویید روز است، دیگر دلیل می خواهد بیاورید؟روز بودن دلیل نمی خواهد. کافی است کسی از سالن بیرون برود می بیند روز است. دلیل نمی خواهد. دوستان! این کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا از موارد بسیار روشن فرهنگ شیعی است. بله، غیرشیعیان برای این که خیلی از خلاف های خودشان را توجیه کنند این فرهنگ را نمی پذیرند.ولی در نگاه شیعی و علویون که افتخار ما این است که علوی باشیم این مهم ترین است، مهم ترین. چند نکته ای برای این خواهم گفت.


اگر بپذیریم «کل یومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا » باید ببینیم به کدام جریان تمایل داریم جریانمان را باید مشخص کنیم. جریان که مشخص بشود خیلی چیزها حل می شود. این معنایش این نیست که در آن جریانی که ما هستیم هیچ نقدی وارد نمی شود، درونش هیچ آدم ضعیفی ممکن است نباشد. ممکن است باشد. اما جریانی باید نگاه کنیم، وقتی جریانی و جبهه ای نگاه کردیم بسیاری از مرزها خود به خود، خودشان را نشان خواهند داد. علویون اصلاً در تاریخ اسلام جریانی اند. از روز اول که پیامبر(ص) اساس را گذاشت،جریان علویون با غیرعلویون متمایز بودند. بعد از پیامبر تمایز بیشتر شده، هرچه جلوتر رفته، حوادث سخت تر شده، تمایز  بیشتر شده. جریان علویون یک جریان اصیل در تاریخ اسلام است. هیچ جریانی هم به اندازه ی علویون شهید نداده، هیچ جریانی به این اندازه خون نداده، زحمت نکشیده ما یقین داریم. با هزاران دلیل اثبات می کنیم که بیش ترین خون را این جریان داده و البته بیش ترین ثمر را هم گرفته. جریان خودمان را باید پیدا کنیم که ما در کدام جریانیم. جریان که پیدا شد خیلی از مسائل حل می شود.دو سه تا نکته [دارد].جریان را می خواهم برای این جریان نقل بکنم. جنگ جمل با پیروزی امیرالمومنین(ع) تمام شده بود. شخصی آمد گفت: یا امیرالمومنین! ای کاش برادر من هم حضور داشت و از ثواب این جهاد در رکاب شما بهره مند می شد و در این پیروزی می بود.آرزویی کرد. در نهج البلاغه هست که حضرت فرمود: دل برادرت با ما بود یا نه؟ گفت: بله، خیلی دوست داشت بیاید.نشد، فرصت پدید نیامد. خیلی دلش می خواست بیاید. حضرت فرمود: برادر تو هم با ما بود ولو این که این جا نبود. بعد فرمود: کسانی که هنوز در رحم مادر و در صلب پدر هستند ، آن ها هم با ما بودند. به خاطر این که دلشان با ما بود. در همین جنگ جمل غنایم را تقسیم می کردند.به هرکسی سهمی رسید، به امیرالمومنین(ع) هم سهمی رسید. هنوز حضرت سهم خودش را برنداشته بود. بعضی ها شامه شان خیلی قوی است. یک نفر رسید گفت: یا امیرالمومنین! من قلبم با شما بود. قلبی معک و إن غاب عنک جسمی. جسمم نرسید ولی قلبم با شما بود. یک چیزی هم به ما بدهید. حضرت گفت: درست است. این سهم مال تو، بردار برو. تایید کرد. قلب من با شما بود.


در جنگ نهروان از این عمیق تر پیش آمد.جنگ نهروان خیلی تلخ بود، خیلی تلخ بود. تمام کسانی که مقابل علی(ع) بودند، لشکریان حضرت در جمل و صفین بودند. حضرت ناچار شد با آن ها بجنگد. خیلی تلخ بود. آدم با دشمن هرچه بجنگد، راحت می جنگد. اما با دوستان جنگیدن خیلی سخت است. جنگ نهروان از این جهت واقعاً حضرت را پیر کرد و تمام تلخی ها بعد از همین جا شروع شد. آدم با دوستان دیروزش می خواهد بجنگد خیلی سخت است. بالاخره این جنگ هم تمام شده بود. یک نفر خیلی به وجد آمده بود بلند شده سخنرانی کرد. گفت: یا امیرالمومنین! طوبی لنا! خوش به حال ما، خدا چه توفیقی به ما داد توانستیم در رکاب شما باشیم و جهاد را انجام بدهیم و از این صحبت ها. حضرت فرمود: بله، طوبی لکم. هم خوش به حال شما و هم خوش به حال کسانی که در این جنگ نبودند ولی بودند. کسانی در این جنگ نبودند ولی بودند، شریک ما بودند. گفت: یا علی چطور؟ حضرت فرمود: کسانی که هنوز به دنیا نیامدند و در آخرالزمان- عبارت آخرالزمان است- به دنیا خواهند آمد، آن ها هم در این جنگ با ما بودند. خیلی عجیب است! در این جنگ با ما بودند. به خاطر چی؟ چون دلشان با ما خواهد بود. آخرالزمان کجا، آن زمان کجا؟ حضرت فرمود: چون آن ها هم بیایند دلشان با ما خواهد بود. در این جنگ همراه ما بودند. آن قدر از این ها زیاد است که نقلش خیلی طول می کشد.

در تمام خون هایی که  علی ریخته تو هم شریک هستی

یک داستان زرقاء هست. یک خانمی هست حالا چون بیش تر جلسه خانم هستند. این داستان خیلی زیباست. من این قدر به حال این زن غبطه می خورم و واقعاً در مقابل این زن احساس کوچکی می کنم. داستان هم چون در همین بحث است برایتان بگویم. زرقاء یکی از یاران امیرالمومنین در جنگ صفین بود. آن روز می دانید رسانه نبود. تنها رسانه شاعرها بودند و سخنرانانی که بلیغ حرف می زدند، خطیب بودند. نه میکروفون بود، نه آمپلی فایر بود، هیچ چیز نبود، نه روزنامه بود. این ها بودند که تمام بحث های فرهنگی را [بر عهده داشتند].این زرقاء از قبیله ی حمدان بود، سخنران فوق العاده قوی و شاعر زبردست. در لشکر امیرالمومنین سوار بر شتر سرخ رنگی می شد. خود شتر سرخ رنگ هم توجهات را جلب می کرد.انتخاب شترش استفاده از ابزار هنر بود. بعد روی این شتر خطابه می خواند،سخنرانی می کرد. لشکر امیرالمومنین را تهییج می کرد. بعد اشعارش زبان به زبان می گشت. اشعاری که می سرود، اشعار حماسی.در جنگ صفین چندتا از این زن ها هستند که کار تبلیغاتی لشکر امیرالمومنین را انجام می دادند ولی زرقاء ویژگی اش این بود که سخنرانی هایش را لشکر معاویه هم حفظ کرده بودند. خیلی از اشعارش را لشکر معاویه حفظ کرده بودند که زرقاء این اشعار را سروده بود. خیلی زن عجیبی بود و خیلی هم علاقه مند به امیرالمومنین. دوره ی امیرالمومنین گذشت. یک روزی در دربار معاویه نشسته بودند و شب نشینی شان بود. هرچه بود سخن به اشعار زرقاء رسید و خطابه هایی که در جنگ صفین داشت. معاویه گفت: این زن کجاست که این چنین در جنگ صفین ما را زمین گیر کرد و خفت لشکر ما را می گرفت؟ واقعاً خفت می گرفت. گفتند در کوفه زندگی می کند. بحث شد که چه کار باید کرد؟ خواهر معاویه گفت: خیلی فرصت خوبی است، علی که دیگر رفته، اگر شاعری با این توانایی، سخنرانی با این توانایی را بتوانیم جذب کنیم ، اولا می گوییم دوستان علی هم پشیمان شده اند، هم می آید در دستگاه شما. مثل اینکه امروز یک گروهی یک شبکه ی ماهواره ای راه بیاندازد، چقدر برایشان قدرت است بتواند دوتا شبکه ی تلویزیون دستشان باشد. واقعاً آن زمان این طور بود. گفتند چون الآن مدتی گذشته یک کاری بکنیم زرقاء را جذب کنیم.


بعضی انقلابی ها بعد از مدتی پشیمان می شوند دیگر! این هم از این انقلابی ها پیشمان شده است. فقر آمده، یک مقدار به آن ها برسیم. معاویه یک نامه ای به فرماندار کوفه نوشت که با کمال احترام و با همه ی امکانات این زرقاء را بفرستید بیاید.بعضی ها را با بدترین وجه بردند ولی این را گفتند با کمال احترام و اکرام [بردند]. آمدند زرقاء را با احترام ویژه به شام بردند. جلسه ای تشکیل شد، زرقاء را هم دعوت کردند..زرقاء هم آمد در جلسه و نشست. معاویه پرسید: خب؛ سفر چطور بود؟ خدماتی که کردیم ببینیم اثر کرده یا نه؟ او هم تشکر کرد گفت: سفر خوبی بود، الحمدلله. آدم های با ادب که نمی آیند بگویند  خیلی هم بد بود. گفت: خیلی هم سفر خوبی بود، دست شما درد نکند. بعد معاویه گفت: زرقاء! یادت می آید خطابه هایی که در صفین ایراد می کردی و اشعاری که می سرودی؟ گفت: امیر! ما دیگر پیر شده ایم و آن دوران گذشت و مولای ما هم از دنیا رفته، من پیری سراغم آمده. دروغ هم نگفت که یادم رفته. گفت پیری سراغ ما آمده و از این حرف ها گذشته. معاویه گفت: تو می گویی گذشته ولی مگر ما آن خطابه های آتشین تو فراموشمان می شود؟ گفت: یادت نیست؟ گفت: از ما بگذر امیر. معاویه گفت: چه کسی یادش است؟ یک نفر از اطرافیان معاویه گفت:من یکی از سخنرانی هایش را حفظم، برایتان بخوانم. حیف که همراهم نبود خیلی سخنرانی زیبایی است که از حفظ این خطابه را خواند. خطابه ی زرقاء را که در آن خطابه به لشکر امیرالمومنین خطاب می کند که می گوید همان گونه که حنا برای زنان خضاب است،  خون برای مردان خضاب است. بروید جلو و از مرگ نترسید. خیلی جملاتش بلند است. من حافظه ام قوی نیست یادم نمی ماند. بالاخره این خطابه ی زرقاء را خواند که در تهییج لشکر امیرالمومنین است و خیلی جملات عجیبی است که مبادا علی(ع) را تنها بگذارید، مبادا عقب بروید. بالاخره خواند. جلسه خیلی تهییج شد. معاویه یک جمله ای گفت. من همه ی این ها را برای این گفتم. معاویه گفت که زرقاء! به خدا سوگند در تمام خون هایی که  علی ریخته تو هم شریک هستی. این را که گفت مثل اینکه زرقاء مثل یک فنر از زمین پرید. گفت: امیر! در عمرت بهتر از این حرف نزده بودی. زیباترین سخن بر زبانت آمد. معاویه گفت: یعنی من گفتم شریک  علی هستی، خوشحال شدی؟ گفت: من فکر نمی کردم خدا من را بپذیرد شریک علی باشم. این جمله ی تو با تمام اعمال عمر من برابری نمی کند.روز قیامت همین جمله ی تو برای من بس است. می گویم: خدایا! دشمن علی(ع) هم تایید کرد من شریک علی بودم. یا امیر! در عمرت سخنی زیباتر از این بر زبانت جاری نشد. بشارتی که به من دادی، آخرت من تامین شد. من شریک علی(ع) بشوم! تو تایید کردی من شریک علی(ع) هستم! این آن فرهنگ علویون است. فرهنگ شیعی است. فرهنگ شیعی یعنی این. که وقتی می شنود که می گویند شریک خون هایی هستی که علی(ع) ریخته، گویا بالاترین بشارت را به او دادند. پس ما با علی(ع) هستیم. این فرهنگ ماست. آن بحث جریان، به کدام جریان وصل می شوند.

آخرالزمانی های باوفا

در روایات داریم در آخرالزمان شیعیان خیلی باوفا می شوند، وفادار می شوند. آن حدیث تنور آتش را که خدمتتان گفتم. دوستان! در کشور، یک تنوری روشن شد میدانید اندازه اش چقدر بود؟ از پیرانشهر، شمالی ترین منطقه کشور تا خلیج فارس اندازه ی این تنور بود. واقعاً تنور بود. بعضی وقت ها عراق که پاتک می کرد، زمین و آسمان آتش می شد. از بالا هواپیماها بمب می ریختند، از پایین توپخانه ها. اصلاً فضا می شد آتش. همه جا می شد آتش و عده ای بودند اشک می ریختند و در این تنور رفتند. گریه می کردند که در این تنور بروند.

من هیچ وقت یادم نمی رود در عملیات محرم بود. یک بچه مشهدی – در مشهد یادم افتاد- واقعاً فکر کنم پانزده شانزده سالش بود.تازه عملیات محرم تمام شده بود. در خط تازه بچه ها داشتند سنگرهایی درست می کردند، سنگر هم نبود. این بچه مشهدی من را صدا کرد گفت: حاج آقا بیا چند تا گردو دارم می شکنم شما هم بخور. زمین و آسمان داشت آتش می ریخت، این داشت گردو می شکست. به ما هم تعارف می کرد.من احساس کردم اصلاً او احساس ندارد که مرگی وجود دارد.، ممکن است ترکش ها بخورد. به قدری این جوان آرام بود، نوجوان هم بود. واقعاً قد و قواره اش که خیلی کوچک بود. بعد هم ندیدمش. در آن میان آتش گردو می شکست. مادرش برایش گذاشته بود، در کوله پشتی اش بود. گردو می شکست، دعوت هم می کرد حاج آقا بیا از این گردوها بخور. اصلاً عین خیالشان نبود در آتشند. هرچه فکر می کنم آتشی که امام صادق(ع) می گفت یک تنور بود. این بچه ها – نمی گویم همه این طور بودند ولی یک عده شان- تمام وجودشان ین بود که در این آتش بروند و در آتش ذوب بشوند. بعضی آرزویشان این بود که تکه تکه شوند. یک تکه شان هم نماند. هیچ چیز از آن ا نماند. پس می شود تنوری به این بزرگی روشن بشود.

خیلی از بچه هایی که رفتند امام را از نزدیک هم ندیده بودند، فقط امام را در تلویزیون دیده بودند. بسیاری از شهدای ما این جوری رفتند. اصلاً امام را از نزدیک ندیده بودند. امام معصوم که هیچ! امام معصوم را که ندیده بودند، خود امام راحل را هیچ کدام، هیچ کدام که اکثرشان این جوری بودند خیلی کم امام را از نزدیک دیده بودند. امام را هم که می رفتند ببینند فضا آنقدر عاطفی بود که گریه نمی گذاشت کسی امام را ببیند. غالباً دیداری که رزمنده ها می آمدند، همه اش گریه بود، اشک بود. نمی شد امام را دید. آن هایی را که می آمدند ببینند در چنین فضایی می گذشت. با این که نه امام معصوم دیده بودند نه خود امام را از نزدیک دیده بودند، با یک اشاره در تنور می رفتند. آن هم تنوری این چنین. با این وسعت، با آن شدت. آخرالزمان باوفا می شوند. درهر صورت زحمات هزار و چهارصد ساله ی اهل بیت است امروز کار را به این جا رسانده. این چنین آدم های باوفایی پیدا می شوند. این همه وفاداری نتیجه تربیت ائمه است، تربیت کردند، هزار و چهارصد سال کار کردند که امروز به این جا رسیده. من با اعتقاد قطعی عرض می کنم الآن در کشور ما کسانی که حاضر باشند در تنورهایی از این تنوری تر هم بروند بیش از آن دوره ی دفاع مقدس است. یقین بدانید هست. الآن هم اگر تنور آن طور پیش بیاید بیش از آن دوره داریم که وارد تنور می شوند. در همین دانشگاه ها بنده هر هفته دانشگاه های مختلفی می روم. به قدری بچه های ناب وجود دارد که رهبری اشاره کند- این ها خیلی هایشان رهبری را از نزدیک هم ندیده اند- در تنور می روند. کم نیست. اصلاً فکر نکنید که حالا جنگ نرم و تهاجم فرهنگی، این ها در جای خودش بسیار مهم است و همه هم در جای خودش باید به مقابله برویم. جهاد ما این هاست. اما همین الآن هم از این وفاداران فراوانند. خیلی فراوانند.

برای مشاهده کل متن سخنرانی میتوانید به منبع ان رجوع کنید.